عکس پیراشکی
ساداتم
۱۰
۲۶۶

پیراشکی

۱۳ شهریور ۰۱
قسمت بیست و ششم :

🏴 خدا هم ایرانی است🏴


تیر گروه دوم هم به سنگ خورده بود ... 

من مهره پیاده نظام بازی شطرنج اونها نبودم ... شطرنجی که نمی دونستم شاه و وزیرش چه افرادی هستن ...

من توی این سه سال، به اندازه کل عمرم سختی کشیدم ... تلخی تک تک لحظه هاش رو فراموش نکرده بودم ... اما برای من مفاهیم عمیقی زنده بود ...

خودم وضعیت درستی نداشتم اما به شدت نگران اخبار ایران بودم ... اخباری که از شبکه های خارجی پخش می شد وحشتناک بود ... از طرفی هم شبکه های خبری ایران رو نمی تونستم ببینم ...

پرس تیوی هم ممنوع بود و اجازه پخش نداشت ... اخباری که از طرف خود ایران مخابره می‌شد، سانسور یا قطع می شد ... ما نمی تونستیم اون رو از روی ماهواره ببینیم ... و من مجبور می شدم اخبار ایران رو جداگانه از روی اینترنت دنبال کنم ...

برای من، تک تک اون روزها ... روزهای ترس و وحشت بود ... روزهایی که هر لحظه با خودم فکر می کردم؛ آخرین روزهای حکومت ایرانه ...

تا اینکه سخنرانی اون روز آقای خامنه ای پخش شد ... وقتی پای تریبون گریه کرد ... با هر قطره اشکش، من هم گریه می کردم ...

نمی تونستم باور کنم ... حکومت و انقلابی که روزهای آخرش رو می گذروند ... دوباره جان گرفت و زنده شد ...

به خصوص زمانی که دیوید میلیبند ، نخست وزیر وقت انگلستان گفت ...

- ما همه چیز را پیش بینی کردیم ... جز اینکه خدا هم یک ایرانی است ...

اون روز ... من از شدت خوشحالی ... فقط گریه می کردم ...

.
#قسمت بیست و هفتم :

🏴جلوه تمام عیار دنیا🏴

چند روز بعد دوباره اومدن سراغم ... این بار واضح برای معامله کردن بود ...

بهم گفتن که من یه زخم خورده ام ... و اگر باهاشون همکاری کنم یه تیر و دو نشانه ... هم انتقامم رو می گیرم و هم هر چی بخوام برام مهیا می کنن ...

کار، موقعیت اجتماعی، ثروت، جایگاه ... حتی اگر بخوام از لهستان برم و هر جای دنیا که بخوام زندگی کنم ... زندگی خودم و پسرم رو تضمین می کنن ... و دیگه نیاز نیست نگران هیچ چیزی باشم ...

در خواست هاشون رده بندی داشت ...

درجه اول، اگر فقط زندگیم رو تعریف کنم و اجازه بدم اونها روش مانور کنن و هر چی می خوان بگن ...

درجه دوم، همکاری کنم و خودم هم توی این سناریو، نقش بازی کنم ...

درجه سوم، خودم کارگردان این سناریو بشم و تبدیل به پرچم دار این حرکت علیه ایران بشم ...

و آخرین درجه، برائت از اسلام بود ... 

اگر نسبت به اسلام اعلام برائت کنم و بگم پشیمون شدم... تبدیل به یه قهرمان بین المللی میشم ... بهم مدال شجاعت و افتخار میدن ... زندگیم رو چاپ می کنن ... ازش فیلم یا سریال می‌سازن ...

حتی توی سازمان ملل و مدافعان حقوق بشر بهم پیشنهاد جایگاه کاری کردن ...

به خاطر استقامتی که به خرج داده بودم ... و رد کردن تمام اون فرستاده ها ... حالا به یک باره ... قدرت، ثروت، شهرت ... با هم به سمت من اومده بود ... هر چقدر من، بیشتر سکوت می کردم و فکر می کردم ... اون ها برگ های بیشتری رو برای وسوسه و فریفتن من، رو می کردن ...

- من برای همکاری، یه دلیل می خوام ... شما کی هستید؟ و از این کار من چه سودی می برید که تا این حد براش خرج می کنید؟ ...


قسمت بیست و هشتم :

🏴دیوارهای دژ🏴


- پیشنهاد خوبی نبود؟ ... اگر خوب نیستن، خودتون بهش اضافه کنید ...

- چرا ... واقعا وسوسه انگیزه ... اما می خوام بدونم کی هستید و چقدر می تونم بهتون اعتماد کنم؟ ...

- چه اهمیتی داره ... تازه زمانی که ما منافع مشترک داشته باشیم می تونیم همکاران خوبی باشیم ...

- و اگر این منافع به هم بخوره؟ ...

- تا زمانی که شما با ما همکاری کنید ... توی هر کدوم از اون بخش ها ... ما قطعا منافع مشترک زیادی خواهیم داشت ...

- منافع شما چیه؟ ... در ازای این شوی بزرگ، چه سودی می برید؟

اینو گفتم و به صندلی تکیه دادم ...

- من برای اینکه سود خودم رو بسنجم و ببینم به اندازه حقم برداشتم یا نه ... باید ببینم میزان سود شما چقدره ...

خنده رضایت بخشی بهم نگاه کرد ... 

- لرزه های کوچکی که به ظاهر شاید حس نشن ... وقتی زیاد و پشت سر هم بیان ... بالاخره یه روز محکم ترین ساختمان ها رو هم در هم می کوبن ...

- و ارزش نابودی این ساختمان ...؟ ...

- منافع ماست ... چیزی که این دیوارها ازش مراقب می کنه ... شما هم بخشی از این لرزه ها هستید ... برای حفظ منافع ما، این دیوارها باید فرو بریزه ...

از حالت لم داده، اومدم جلو ...

- فکر نمی کنم اونقدر قوی باشم که بتونم این دیوار رو به لرزه در بیارم ...

- وقتی دیوارهای باغ بریزه ... نوبت به اصل عمارت هم میرسه ... و شما این قدرت رو دارید ... این دیوار رو به لرزه در بیارید خانم کوتزینگه ...
___________________________
یه چیزی بگم ، شاید خیلی از ماها هم ندونسته دیوارهایی رو لرزوندیم که اگر بریزه زیر آوارش خورد و له میشیم
واقعا میگم ....
خورد و له میشیم..........
...